شـاه چـراغ ِ چشممی ، بی تو بـَصَر نمی شـود
تیروکمان و نای ونی ، بی تو سـپر نمی شـود
تیــغ شکـسته پیـکرت ، درد نشــسته در بــرت
دیـو گسسته یـاورات ، رســم ســفـر نمی شـود
این همـه نـازمی کنی ، راز و نـــیــاز مـی کنـی
عـزم نـمـاز مـی کنـی، بــاز ســحـر نمی شود
شب شکن ای نگارمن ، سـاقی می گـسار من
ناجی وام دار ِ من ، از چه ظــفر نمی شـود؟
مست می شبانه ام ، در طَلب ات روانـه ام
بی تو چه بی کـرانه ام ، بی تو گـذر نمی شود
درشب و روزهستی ام ، مطرب عیش و مستی ام
عاشق خود پرستی ام ، این که هنر نمی شـود
ح – ب " تــوهـم "
23 و 26 /02/1393