سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هیچ کس نخواهد فهمید ، 

در کدام سرزمین ، 

یک قطره باران ، 

چه خواهد کرد ! ؟

 

کدام شب ، 

کودکی ، 

آرام خوابید !؟ 

کدام باغ ، 

از عطر رفاقت ، 

پر شد !؟ 

کدام مادر ، 

آرام خوابید !؟ 

 

در کوچه ، 

در خیابان ، 

بوی خیانت ! 

بوی خون می آید !! ؟؟

چرا سحر نمی تابد ؟

 

کجاست ، 

صدای باران و بهار ؟ 

میان افیون و غبار ؟؟ !!

 

" ای یقین گم شده !

بازت نمی یابم  "

پیامی فرست !؟ 

هر چه بادا باد !

دیر سالی ست ، 

ایمان فلک ، 

رفته به باد... !! ؟؟

 

ح ب 

توهم

25

خرداد

1395



نوشته شده در  سه شنبه 95/3/25ساعت  3:3 عصر  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

لب تو را ، 

چشمان مرا ، 

دوختند ، 

با تیغ برهنه ی تزویر ...!؟

***

با چشم های جاهلانه ! 

بر درگاه تردید ، 

روز مرگی خویش را ،

جاری شدیم !؟

***

منجی دیگری !!!

نه نه نه !!!

نه برادر !  هرگز !!

نخواهد آمد !! ؟؟

جهان ،

ترانه ی تزویر است !! ؟؟

***

بنگر ! این روزها و شب ها !

چرا در آسمان ، 

ستاره پیدا نیست !؟

بیاندیش !

سحر هویدا نیست !؟

***

شغالان ، 

بر تارک آسمان ،

گرگ چشمانند !! ؟؟

این دیو ودد ، 

جهل آدمی ست ... !! ؟؟

 

ح ب 

توهم 

25

خرداد

1395


نوشته شده در  سه شنبه 95/3/25ساعت  2:44 عصر  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

با من باش !

تا خنده ی گل های یاس !

تا رفع تشنگی باغ !؟ 

تا جریان مهر .

در شریان عشق ...

***

با من باش !

قلب گرم من ،

به آواز تو می تپد ...

***

با من باش !

این خاک ،

هم چنان می خواند ، 

فریادهای گم شده را ... !؟

***

با من باش ! 

خراب توام !؟ 

چشمان تو ، 

فریباترین سحر زمان اند ... !

خواب را ، 

با ترنم آفتاب ، 

دل نواز می کنند ...

***

با من باش !

جوی های شهر ، 

تشنه لبان اند... !؟

***

با من باش !

خنده ها ، 

نیامده ، می مانند !؟ 

دردها ، 

میان خاک ، 

پنهان اند ...!؟ 

***

بامن باش !

من ترانه می خواهد دلم ،

" از صدای سخن عشق... "

در جسارت ساده ی مهر ، 

تا باغ های خشک رفاقت... !؟ 

***

با من باش !

بی تو هیچ ترینم 

تغزل باران ببار ...

خالی ست دلم امشب ،

عاشقانه می خواهم ات ببار ...!؟

ح ب 

توهم

15 خرداد

1395




نوشته شده در  یکشنبه 95/3/16ساعت  1:25 عصر  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

با من ،

به گفت وگوی یک " اتفاق" بیا !

شاید که قلب تو را پاک کند ، 

گفت وگوی ساده ی من...

***

پاک کنی ، 

در قلب بی دریغ توست !؟

بر آن باش ، 

سیاه خاطرات تلخ را ، 

نادیده بگیری - پاک کنی

 

ح ب 

توهم

13 خرداد

1395


نوشته شده در  شنبه 95/3/15ساعت  12:13 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

به وقت خواهم نوشت،

برای تو اگر ،

عمر بپاید...!؟

خواهم نوشت،

از درد گل های زنبق،

از گیلاس!

از ناز مریم ، 

چشمان یاس !؟

خواهم سرود،

از چشم سرخ کبوتر،

از شیهه اسب ،

به هنگام مرگ !؟

از گریه درخت ،

در عطشان ظهر تلخ !؟

از گونه ی پدر ،

در سفره های فقر !؟

خواهم سرود ،

گریان و بی امان !

از لحظه های صبر ...

خوابت اگر نیاید ،

شعر من بیدارست...

جان من ،

هنوز اول راه است !؟

تند و شور بخت!؟

تو را از دستان پلید ،

چشمان ناشکیب ،

از کودکان بی گناه ،

در شعله های پر لهیب ،

چگونه بر حذر کنم ؟؟

آه این گنده لات پست ،

نام اش آدم است...،

خواهم ات نوشت ،

از روز پدر !! ؟؟

از طوق بندگی !؟

از جهل آدمی !!

خوابت گرفت ؟

قهوه می خوری ؟

بریزم چای ؟

گرم است و داغ !

گونه های سرخ من !؟ 

هنوز بگویم ؟ 

چگونه بی پناه شدم ؟

وقتی برادران مرا کشتند ؟ 

گریه نکن !

قهوه ات !؟ 

آه فراموش کرده ای ،

سرد شده است !!

دوباره بریزم ؟ 

با شکر یا اشک تر ؟ 

برادر جان!!

امشب ، 

میهمان خواب توام... !! ؟؟


چهارشنبه 

1395/02/01

ح ب 

توهم


نوشته شده در  سه شنبه 95/2/28ساعت  12:22 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

پشت خنده های سیاه، 

گریه های سپید !

سوزان و بی شمار...!

***

وقتی که تو می آیی ،

من میمرم !

وقتی که تو می خندی ، 

من می گریم ، 

محزون و بی قرار...

***

داستان غم انگیز " حیات "

رفتن " من " ، "آمدن تو... " 

***

به  غصه درآیی!

با من به غصه در آیی !

سخت گریان ام !؟

خنده های غمگسار...!؟

***

شمعی بر فروز ،

به فراخور حالم ،

از روشنان عشق 

هم چنان بیدارم ای نگار... !؟ 

***

در باغ راز نگاه ات ، 

اسیر عاطفه ام ، 

نگاه ام کن !

با چشم های شرمسار... !

***

این جا زمین سردست ، 

خالی از هر چه فکر می کنی

خالی تر از دیار و از تبار...!؟

***

من گریه دارم ، 

از خنده های آدمی .

زخم خورده ام ، 

با دستان عالمی، 

در پس تیغ های آشکار ...!؟ 

***

ای نیامده ، 

اشکم به دامان گرفته ام، 

میان" رفتن " و  "  ماندن " 

مانده ام ، 

با دیدگان اشک بار ...!؟ 

***

چیزی بگو ! 

هنوز منتظرم!

شاید بگویی " دوستد دارم " !!

آرام بخوابم، 

آرام یار ...!؟ 

***

یکی نیست !

یکی که به حرفم اعتماد کند !؟ 

دوستم بداند ، مرا یاد کند !؟ 

ای غریبه ی نا ممکن !!

ماندن ات بهر چیست؟؟

برو !!  آرام ره سپار ... !! ؟؟

ح ب 

توهم 

جمعه 

27 / 09 / 1394


نوشته شده در  چهارشنبه 94/10/2ساعت  12:42 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

حضور زخمی جنگل ، 

سکوت مرد مسافر !


به شانه های رفیقان ،

طناب سرد مجاور !

 

صدای جوخه آتش !

هجوم وحشی جابر !

 

به برف سرخ زمستان 

نشان مرغ مهاجر !

 

صدای تندر و فریاد 

حضور وحشت ظاهر

 

به روح سبز عزیزان 

که مرگ روبه حاضر

ح ب 

توهم

9

آذر

1394 


نوشته شده در  چهارشنبه 94/9/11ساعت  12:25 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

تا زورق خیال ، 

برق نگاه توست !

همواره راهی نیست...! ؟

 

در آسمان شب ،

تیر پگاه توست !

چشم سپاهی نیست...! ؟

 

از پشت میله ها ، 

جز سرب و حنجره !

امید واهی نیست...! ؟

 

در ازدهام سرخ ، 

شلیک بی امان !

فکر تباهی نیست...! ؟

 

تا مرگی از ستم ،

در کوچه های صبح !

پند و پناهی نیست...! ؟

 

تا روزی از پیمان ، 

با کودکان عشق !

راهی و آهی نیست...! ؟

ح ب 

توهم

8

آذر

1394


نوشته شده در  یکشنبه 94/9/8ساعت  3:39 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

ساز غزل نمی کنی !  راه نظر نمی زنی !

شهره ی شهر شاهدی ! راه سحر نمی زنی ؟

ماه فتاده در برت ، شمس خدای اظهرت !

محو جمال و پیکرت ! باز خبر نمی زنی !

هرشب و روز خسته ام ، از دل و دین شکسته ام !

شاخه ی تن گسسته ام! از چه تبر نمی زنی ؟ !

ای طپش و ترانه ام ! ماه دل شبانه ام !

ناجی شهر و خانه ام ، راه گذر نمی زنی ! ؟

من ضربان هستی ام ! شبنم ناب مستی ام !

عاشق می پرستی ام ! ساز دگر نمی زنی ! ؟ 

ای که به دل نشسته ای ، قلب مرا شکسته ای ! ؟ 

راه فرار بسته ای ! از چه نظر نمی زنی ؟ !

خسته ی دیو و دد منم ، درد نشسته بر تنم !

عاشق خاک میهنم ، راه سفر نمی زنی !؟

ح ب

توهم

5

آذر

1394


نوشته شده در  پنج شنبه 94/9/5ساعت  4:55 عصر  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

بی سبب ای دوست ، با افسانه ام بیگانه ای !؟ 

 شمع سوزانم در این صحرا ، اگر پروانه ای؟

می نگارم زورق احساس را ، بر بال رود !

هم رهی کو؟ یاوری کو ؟ در کجا کاشانه ای؟

صبح پائیزی چو عمر من ، لب بام ست و بس !؟

ای خوشاجامی ! شرابی ! مستی پیمانه ای !؟

باغ بی برگی، چه حسرت می برد بر خاک من !؟

شبنمی ، ابر سپیدی ، ره روی، گم خانه ای !؟ 

سال ها غربت نشستن، رنج بردن، بس نبود؟

بر مزار خود شکستن، این چنین افسانه ای !؟

ح ب 

توهم

24

آبان

1394


نوشته شده در  سه شنبه 94/8/26ساعت  12:18 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یقین گم شده ...
جاهلانه در زمان ... !
عاشقانه در باران ...
قلب بی دریغ من ...
روز پدر ...
شب های بیهودگی...
آتش و فریاد...!
شعر رهایی ...! ؟
راه نظر ...
مزار تنهائی...
[عناوین آرشیوشده]