ازبس که من، ازچشم تو، ساغر زدم
بر شبنم و، بر لاله ها ، احمر زدم
نستوه را ، اندوه را ، راندم زدل
از نور ،نو آئینه ای، دیگر زدم
این نیش را، این لاقبا، درویش را
پالانِ پُر،تشویش را ،ابتر زدم
برشب روانِ شب شکن نوری فکن
کین خانه ی ویرانه را عنبرزدم
ح - ب
تــــــــــوهـــــم
26/03/1390