سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی که مثل درد ،

می کاوی جـسم و جــان مـــن

وقتی که می روی و دور می شوی

وقتی ،صدای قاه قاه ِ خنده هات

با دیگران شنیده می شود،

و دور می شـوی از شعر و جــهان مــن ،

واژه ، از گفتن ، می ماند...

وقتی کـه مـــاه ،

بر سـرخـی چَـشمان مـــن !!

گــــریـــه می کــــند ،

آنوقت من ، چــه می توانم کــة بگویم ؟ ؟ ؟

از کــة می تــوانــم کــة بـگـویــم ؟ ؟ ؟

تا کجای حسرت ،

هم چنان بدوم ؟

تا باورم کنی

باورت شـود :

مگسانند....؟؟؟؟؟

 

یغمای بی شکیب !

شعرهای پریشم باد !

در ساحل تنهایی خویش

اسیر ِ اثیری شده ام !! ؟؟

 

با تنهایی غریب خویش

سر می کنم....

شاید شبی ،

اگر که خسته شدی ،

اگر که باورت شد ،

شــاید

به فــریــاد رسـی !!!

 

ح ب

توهم

23

امرداد

1394


نوشته شده در  جمعه 94/5/23ساعت  11:3 عصر  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یقین گم شده ...
جاهلانه در زمان ... !
عاشقانه در باران ...
قلب بی دریغ من ...
روز پدر ...
شب های بیهودگی...
آتش و فریاد...!
شعر رهایی ...! ؟
راه نظر ...
مزار تنهائی...
[عناوین آرشیوشده]