ترا نه بخاطر باران
نه بخاطر آفتاب
تنها بخاطر
ترانه ای از امید
می ستایمت
ح - ب
تـــــــوهــم
09/09/1389
ای کاش می توانستی ،
با پنجه های خویش ،
شانه زنی گـیسوان بهار را .
شاید بر آید
از پشت ِ کوه ها ، خانه ها
نشانه های امید ، صـدای آفتاب
یــا ببـارذ
ار ورای ابرها ، شاخه ها
ترانه های سپید_ صفای ماهتاب . . .
اما ، اما
انگار ،
در پس و پیش ِ این خاطره ،
گنگ بنشسته چغـــد بیمار پیر
کز مرگ خویش ،
عجیب بیمناک ست . . . ؟ !
با پنچه ها ولی ،
بتاران غبار را
حضور باران ،
نسیم و شکوفه
صـــدایت می زند
بر خیز شاید در مرگ خویش
بنشته چغد پیر
ح - ب
تـــــــوهــــم
1389/09/03