شب زنده دار ِ دردهای من ،
خسته ی شبٌ گــریز
ای مـــادر قــریـب :
بشنو در این شب وهم
ضجه ی کودکان وطن .
میان ِ برف دی ،
رگان بریده به خنجر
صدای سکوت ِ دلاور
چگونه سرودی بخوانمت بر ؟
ای زخمی گریه آگین :
آوازهای تـنـدر ،
توسن آن دلیر که دی
گفتی می آمدش آخر
زین کن ،
چشم ها همه بر دز . . . . ! ! ؟ ؟
ح - ب تـــــوهــم
27/02/1391- 1:30 بامداد و
27/11/1391
ای که غزل ساختی ، برلب ِ خاموش ِ من
مست ِمی ام باختی ، ای همه آغوش ِ من
این تنِ یغما زده ، جلوه ی مینا زده
آتشی انداختی ، بر دل ِمدهوش ِ من
تن همه محبوس ِتو، راهی ِ پابوسِ تو
نازمکن جانِ من ، نازِتو بر دوشِ ِ من
مستِ جمالِ توام ، آیینه دارِ توام
چانه مزن با دلم ، جام تو و، نوشِ من
هم نفس ِ ما شدی، شبنم ِ غوغا شدی
محوِ دل آرای تو ، این همه آغوش ِ من
ح- ب توهم تهران
14/11/1391-6:30بامداد
می بارد - می بارد
در آواز ِ باران
چشمان ِ سبز من .
پرنده ی گریانی ،
* " که باد ،
یکشب هستی اش را با خود برد. . ."
گریان ندیده پرنده ای ،
آوار ِ چشمانی که منم . ؟ !
بیدریغ باش و ، بزرگ
باشد که عاشقی کنی . . . ! ؟
* فروغ فرخزاد
ح - ب توهم
6 بامداد
14/03/1391
گــم می شوم ،
در امـتداد زمـان .
شـاید آب - شـاید آب
گـفتگـوی مـرا ،
بـشـنود ، دوباره بشـنـود. . .
آرام ، بی صـدا،
تــا بـهاری دیـگــر
امتدادی دیـگـر
می سپارم ره . . .
بـگـوی !
از خـاک،
چـگـونـه ای تحفه ای
بـاز آورم ؟ !
ایـن غــــــروب ،
آبـستـن ٍ کــدام رنـج ست ؟ ! !
ح - ب
تــــــــوهــم
07/02/1391
هر روز ، هر شام ،
در انتظاری ناکام
لحظه های بی تفاوتی
سرد و خموش و ، آرام .
می گرید پــــرنده ای ،
شبانگاه ، مصـلـوب
بی وقفه نـا آرام .
یک صدا با آواز ِ او بــاران ،
می شمارد زمین را ، مدام.
زیــر ِ پــای بــاران ،
خون خــورده می زنــد نفَس
عـــقـده ی فــرو خـــورده را ! ؟
ســــکــوت ،
نـا آرام نـا آرام نـا آرام . . .
ح - ب
تـــــــوهــم
12/01/1391
2 بامداد
می لرزد شانه های من
در موطن خویش
آرام و بی صدا ،
در سایه ای پـریش . . .
صدایی نمی آید به بام و در
از قطره های بــاران
به خـاک ِ کـوچه مـگر ؟ ! !
آفـتاب ،
دمـیده است ؟
بی آنکه بخواند پـــرنـده ای ،
رمـیده است . . .
در ســایـه سـار ِ کـدامین درخـت ،
بیــاسـایم دمــی
بـی هـــیـچ تــــشویـش . . . ؟
ج - ب
تــــــوهـــم
2 بامداد
12/01/1391