بغضی , کنارْ گوشهء چشمانت پنهانست
وقتی آسمان ,می کند بر تن جامگاه ِ مهتاب
عریان می شود چو آیینه . . .
مست, چندانکه می خندی
حزن آنسان که می گریی.
چوگانِ نگاهت , دیوارِکدام کتیبه را لرزانَد ؟
خورشید از آفتاب بارور نیست, ماه از آسمان
و عشق که اینسان بیگانه ست . . .!! ؟
افسونِ کدام شده ای ؟
در خانه راز ِ کدام قصیده مهمانست
باران یار بهار
یا آغازِ عشقبازی درخت با جنگل...
اینک برای چه کسی می گریم
درخت , تنها مانده است
بغلْ بغلْ اَدبارش،
در رازِ جنگل سوخت ،
هیچکس, یارای اعتراض نداشت
بارانْ قهر ِ جنگل شده بود
هیچ خوابی تعبیر نداشت
جز رشته های صد دانهء تزویر
می گسلَد، می پراکنَد
بهشت به دخمه ای خوفناک می نمایاند
تکفیرکدام واقعه ای ؟
فریبت میدهد این بهار نیست
شعرو عشق و یار نیست
در اوج ِ جهل سیر می کنی هنوز ...!!؟؟
ح – ب
تــوهـم
?8/06/1387