کولی شب زنده دار ِ من
شعری بخوان
دلم گرفته است
آسمانْ سرشار ِ گریه های نیامده است
شعری بخوان هر چه که باشد
من از آسمانْ قرمز ترم
خانه ام ویران است
عمرم خونبار ِ قصّه های درد
من از خدا خاکستری ترم
شعری بخوان
شاید « تمام » را درمن
تمام کند شاید ...
بالم شکسته است
و دلک ِ خسته ء من
غمناک ترین آوازش را
در ترانه می گرید ....
: ای کاش
فردای خدا روشن بود
و آفتاب ،
یکبار
قصر ِحقیر ِ مرا روشن می کرد
ای کاش ولی
اینک آواره ء هر کوی و برم ! !
توهمی نشاید خوش
20/09/1385