به مـادرم بخاطر بزرگـواری بیدریغش
قلبهای شکسته تنهایند . . .
برگی فتاده از تن ِ پاییز ،
شکسته از تبِ دیروز
تمام ِ مـرا ،
یکسـو زن ای بـاد
خورشید هستی سوز . . .
از دیـروز ،
صدای زرد پاییـز
همچنان جاری ست
ای منتهی شده با جانِ من
ارج ت می نهـم
تندیـس شایستگی _ سپـاس !
از شـهر من تـا کـوی دوسـت
هـزار راز نهـفته ،
همچنان بـاقیست . . .
ای کـه در مـن شکستـه ای
بـزرگتـرین ِســروده ها
نثــارت بـاد _ سپـاس !
فـواصل دیـروز
تـلاقی خورشیـدند
ستـاره ها ،
بزرگواری تو را ستـودند
صدایم کـن،
صدای تـو زیبـاتـرین تـرانـه ی عشـق ست
مـــــادر . . .
ح.ب
تـــــوهم
1388/07/14