بشکن !
شاخه های غرور ِمرا بشکن.
هزار بار سکوت ،
به زشرمساری ماست.
***
من از تبار گناهم ،
این ریشه های سترون،
محبوسِ ِظلمهای منست که می گرید.
جانا ببخش ! ؟
پیش ازآنکه دیری بپاید.
***
غرور ،
جفت ِ مـرا مغلوب کرده است.
بشکن سایه های غروب را
همیشه زمان باقی نیست!! ؟؟
***
بشوی ،
درچشمه های راز ِندامت
جان را بشوی
تا نشانِِ آن بینی،
درآیینه ی جان.
***
جانا بخند ،
همیشه زمان باقی نیست. . .
آنکه جان دمید،
عاشق ِخنده های تست.
پاک آفریده وزلال .
به کین و نخوت ، آلودیمش
ودرسایه سارِغروب ِغربت گم.
بشکن ، زمان نمانده آنقَدَر،
همیشه " زود دیر می شود " . . .
ح – ب
تـــوهـم
12/11/1388