حَسَنَک کجائی ؟
چی شده که بی وفائی ؟
دیگه سر نمی زنی ؟!
حلقه به در نمی زنی ؟!
* * *
مَش حسن دِلِش شکسته بچّه ها،
آروم آروم – داره گریه می کنه ؟!!
چی شده هان حَسَنَک ؟
چـرا گریه می کنی
چـرا مویه می کنی ؟
* * *
مَش حَسن ،
گاوش رو کشتند آدما،
دیگه حالی نداره،
قیل وقالی نداره.
سرِ شب تو کوچه ها ،
صدای بوق بوقِ ِ "شیری" نمی یاد.
میون ِ جنگل و دشت ،
دیگه شیری نمی یاد.
همه روباه شدن،
وسوسه ی راه شدن.
* * *
بچّه ها :
دلم یه هم زبون می خواد!؟
عاشقِ ساده ی مهربون می خواد!؟
توی دنیای بزرگا ، "سادگی "
دیگه معنا نداره
همه دشمن هَمَن تو دلاشون،
عاشقی جا نداره.
صب تا شب ، شب تا سحر
آدمای در به در
یکی از دیوارِ همسایه هاشون بالا می ره
اون یکی روبا می شه جیبِ تو رومُلاّ می ره ؟!!
* * *
دیگه حتی تو حیاط ،
صدای "جیک جیک "و "ما ما " نمی یاد
صدای "بع بع" و "جا جا" نمی یاد .
بچّه ها، دلـم شکسته، دیگه گـاوی نـدارم
تو تـنم ، جــونی نمـونـده ، آخـه تـابی نـدارم . . .
ح – ب
تـــــــوهــم
20/03/1391