من خجالت می کشم از تو
اگر در شعرِ من
یک حرف زیبا نیست ! ؟
گوش کن در چشم من
حرفی ز برگ و باغ و رویا نیست
چَشمه های باغ ، خشکیده ست
سرزمین سبز پوسیده ست
من خجالت می کشم از تو
نیـا ؟ ! !
این جا همه دلگیر و غم بارند
دردهاشان- آرزوهاشان پلاسیده ست
یا زپشتِ میله اند یا بر سر دارند
من خجالت می کشم از تو
بهار ! ؟
این خـانه تـاریک ست
در حیاط اش، بوی ریحان ، حوض آبی نیست
تُـنگ ماهی، سفره ی هفت سینِ عیدی نیست
من خجالت می کشم
در شعر من
یک حرف زیبا نیست....
ح ب تــوهم
26 اسقند 1393