مهربانا! اندکی بر گوش جان آواز کن
خنده ی مستی بزن ، دیوانگی آغاز کن
آه ! در دریای شب ، مستور غم بودم ولی
شعله ی شمعی بزن پروانه ها را ناز کن
زورق ِ خـورشـید را از روز ِ من دزدیده اند!؟
ماه شو ! ،بر پـرنـیان ِ شـعر من پــرواز کـن
باز من افتاده ام در کوی رندان ِ خراب
ساغر ِ مستی بزن تا شوکرانش ساز کن
روز و شب در حسرت ِ یک قطره ی باران عشق
خون چکید از شاخِ مـژگان، شبنمی دمساز کن
هستی ِ ما را به یغما برده اند از جام مست
طبل رسوایی بزن شوریده را طناز کن
ح
ب 20
تو خورداد
هم 1394