این کوچه ها عجیب سنگین اند،
این کوچه های سرد ِ بی عابر .
باچَشم های بسته ی خاموش
از عمق حادثه ، غم گین اند
* * *
امروز از خیابان ، بوی دود
بوی بـــاروت می آید ! ! ؟؟
صدای ضجه های درخت
میان آتش و باروت می آید ! ! ؟؟
* * *
این کوچه های سرخ ِ بی پناه ،
این شعله های زرد پُر لــهـیب ،
این دختران سبز ِ بی گــناه
عجیب ! عجبب ! خونین اند . . . ! ! ؟
* * *
بچه ها :
برای وطن ،گریسته کسی ؟ ! !
برای مادر ،
فرزند او می گرید . . .
آوایی از دور می خواند ،
قلـندر ِ مغموم :
« کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ... ! ! ؟؟ »
ح - ب
تــــوهــم
07/04/1388