توئی زیباترین شـعرم نگو این را نمی دانی
توئی تنهاترین حرفم نگو آن را نمی فمهی
تو دریائی و من موجم تو طوفانی و من اوجم
تو اقیانوس ِ هر شعری معمائی نگو این را نمی دانی
من از شعر تو با دریا
میان ِ موج طوفانی
چنان رفتم که می دانی
نگو جانم که می دانم که می دانی
و می فهمم که می فهمی
که من عاشق ترین هستم
بیا بر کشتی جانم
چو بارانی به بال ساحل دل باش
تو می دانی چه می گویم
بیا با من به گوی و گفت و گو بنشین
تو را من تا سحر ، بیدار می مانم
ح ب
تـوهم
25
تیر
1394
4 بامداد