سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توئی زیباترین شـعرم نگو این را نمی دانی

توئی تنهاترین حرفم نگو آن را نمی فمهی

تو دریائی و من موجم تو طوفانی و من اوجم

تو اقیانوس ِ هر شعری معمائی نگو این را نمی دانی

من از شعر تو با دریا

میان ِ موج طوفانی

چنان رفتم که می دانی

نگو جانم که می دانم که می دانی

و می فهمم که می فهمی

که من عاشق ترین هستم

بیا بر کشتی جانم

چو بارانی به بال ساحل دل باش

تو می دانی چه می گویم

بیا با من به گوی و گفت و گو بنشین

تو را من تا سحر ، بیدار می مانم

ح ب

تـوهم

25

تیر

1394

4 بامداد


نوشته شده در  پنج شنبه 94/4/25ساعت  4:11 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یقین گم شده ...
جاهلانه در زمان ... !
عاشقانه در باران ...
قلب بی دریغ من ...
روز پدر ...
شب های بیهودگی...
آتش و فریاد...!
شعر رهایی ...! ؟
راه نظر ...
مزار تنهائی...
[عناوین آرشیوشده]