آواره ی جهانم . باران خانه ام باش
با شبنم محبت ، باغ و بهـانـه ام باش
من کودکی غریبم ، درشهر بی نشانی
آرام ِدل ندارم ، راز شبانه ام باش
با زورقی شکسته، افسوسً دل سپردم
موجی به جانم افکند، یارا! کـرانه ام باش
ازآسمان رحمت . ما را برون نهادند
ای آفتاب خوبان . گرمای شانه ام باش
ما بی کسان دردیم . معنای هم نبردیم
در وحشت زمانه . تیغ و کمانه ام باش
ح - ب
تــــــــوهـــــــم
02/اسفند/1388 و
15 امـرداد 1394