هیچ بارانی دلم را وا نکرد
هیچ کس شعر ِ مرا معنا نکرد
هیچ حتا ، هم رهی با ما نماند
هم زبانی، هم مرا آوا نکرد
من به جـادوی فلک ، درمانده ام
هیچ کس، سِحر ِ فلک را تا نکرد
هر زمان در هول و ، تشویش و ، فغان
بلبلی هم ناله ای ، تنها نکرد
هیچ کس پـروانه ای را ره نداد
هیچ شمعی ، تـا سَحَر غـوغا نکرد
مانده ام بر دار ِ عـالم ، رهـگذر
یک نظر هم ، برمن ِ رسوا نکرد
ح ب
توهم
18
امرداد
1394