با پریشانی شب های دراز،
آمده ای در خوابم !
حرفی آهسته بزن !
موج در چشم تو و ،
ابر چنین، بی تابم !
***
غزلی ساده بگو !
شاید احساس تو را ،
درک کند کودک تن خسته ی من ... ! ؟
***
من شب و روز توام ،
هستی جان سوز توام !
من غزل های تو را ،
می فهمم !
پای احساس تو ،
جان می بخشم ... !
***
شعری آرام بخوان !
من شب و روز تو را،
می دانم !
چشم بگشا و ببین،
پای احساس تو ،
جان می بازم !
قلب من ،
از ستم درد تو سوخت !
آخر ای دوست من ،
اشک توام...! ؟
ح ب
توهم
7
مهر
1394