عاقبت چشـم مـرا خوابی گرفت
شبنمی شـد آسـمان آبی گرفت
بر کویر و دشت و بستان و دمن
صـد هـزاران ژالــه پــرتـابی گرفت
آشیان شد ، برکه ها صد مرغ دل
روبهی آمد که مـرغـابی گرفت
نو بهار ِ عمرمان بیــداد شد
شیخنا تزویر ِ مهتابی گرفت
ح -ب
تـــــوهم
02/10/1388
به زندانی که دنیا راست
به صحرا و بیابانش
شقایق های بستانش
بهای خون و جان ها راست
"مرا از کودکی آواز غم دادند "
حضور شادمانی را چه کم دادند
صدایت می زنم ای مهربان با من
تو در من زنده ای من در سکوتِ تن
صدایت می زنم مادر تو ای زیباترین باور
به شهر ِکور ِ رویا ها نفیر ِ مار و فریادست
مرا فریاد رس فــــریــاد تو ای تنهاترین یاور
ح - ب
تـــــــوهـم
01/10/1388
عشق در سایه ی ما عریان نیست
زندگی وسوسه ی دوران نیست
راز گل شبنم ِ شبهای دل است
عاشقی چشمه ی بی باران نیست
صادق آن کس که ترا ساده نگاشت
جان به کف برد ولی پنهان نیست
دف نوازید وسرایید که درکوی نگار
دردِهجران نبوَد ناله ی بی درمان نیست
ح - ب
تــــــوهــم
22/09/1388