نفَـس گیرست،
زمزمه ی باد و باران،
میانِ گل های پرپر ،
بر سنگفرشِ خیابان .
به راز حیات،
در می مانی ،
وقتی که آدمی ،
به خیانتی نا بهنگام
می گشاید دست ...
اعراب را،
ازآنگونه پست
به خون گشایی استخرشهر*1
و اسکندر،
به تاراجِ پارسه*2
ح – ب
تـــــوهــم
2 بامداد
20/04/1390
1. شهری با بنیان دوره هخامنشی.
ساسان ( نیای بزرگ اردشیر) بنیانگذارسلسله ی ساسانی ،،موبَد معبد آناهیتای شهراستخر،بود.بنابراین شهرمقدس ساسانیان بشمار می آمد.این شهردر زمان حمله اعراب، ویران شد. درجنوب شهراستخر کوه رحمت جای گرفته است،(شهراستخر،نقش رستم،نقش رجب) در 5 کیلومتری تخت جمشید قراردارد.
2. تخت جمشید
بگو با من از کجای خاک ،
آغاز می کنی ،
پرواز ِ پرنده ای به سوی امید ؟
در کوچ ِ نگاه من ،
شبنمی ،
غلتید،
تا دردوجانب رود
قطره ای .
بگوی
از کجای جهان ،
می گشایی به سوی من دری؟
آفتابِ بی هنگام ِ مست ،
شکست ِ چشمان ِ من است
در میانه ی کسوف .
ح – ب
تــــــــوهــم
2 بامداد
02/04/1390
ای رهگذر :
من از شهر نبودن ها می آیم
تا در بیشه های این وطن
بودن را وسعت بخشیم
و ریشه های مانده در خاک را
دوباره احیا کنیم
یاری ام می کنی ؟ !
ح - ب
تـــــــوهـــم
15/04/1390
صداقت معنی،
چشمان ِ من بودست،
اگر من را نمی بینی ،
تو قدری با صداقت باش .
هلا ای در ستم آزاد
تو معنی مرا هرگز نمی فهمی
تویی مفهوم ِ هر بیداد
تو قدری با شرافت باش.
من از این در وطن
"خاموش بودن " نمی ترسم
به زندان گشتن و ،
" مدهوش بودن " ها نمی ترسم
من از تزویز می ترسم
من از تزویز می ترسم
ح - ب
تـــــــوهــم
15/04/1390
ببین چگونه " ریگی " میان "چشمه" می جوشد
ز اندیشه ی " آزاد" خویش ؟ !
و کوچ می کند کوچ
به جستجوی هـر پریش.
قاصدکی برای تو می فرستم
در بال باران
شاید رازِ مرا دریابی
ح - ب
تـــــــوهــم
12/04/1390
یارا بیا آغازکن، زنجیرها را باز کن
مَرهم بِنِه برزخمِ ها، پروانه ها را ناز کن
سوداگران مکرو دین، بنگرستم ها می کنند
آتش براین سودا بزن، نو آتشی آغاز کن
بیداد تا کی برجهان ، اندیشه ی ما گُمرَهان ؟
بگشای در،نوری بِدَم، افشای سِرّ و راز کن
هرشب تو را درآسمان، می جویم ای درخود نهان
من خویش را گم کرده ام، شوری فکن آواز کن
درجان بجز امیّد نی ، این جسم و تن جز بید نی
ما منتظر برگِردِ راه، راهِ رهایی باز کن
ح – ب
تــــــــوهــم
08/04/1390
به ناهید عزیز بخاطر قهرش
وقتی مرا،
آهسته برگ می زنی
برخلوتم ،
مِضرابِ مرگ می زنی
سُرمی خورم درون خاک
وقتی تگرگ می زنی
ح – ب
تـــــــوهــم
6/04/1390
اولین سانگرد استادِ محبت: نادرابراهیمی
صدایت بوی گُل می داد ،
مرا وقتی صدا کردی
رگ و هر ریشه ام بگسست
مرا وقتی رها کردی
هلا ای سرو آزادی
من از نسل همانانم
که پروردی
سرودِ باد و بارانم
که ام خواندی
مرا وقتی رها کردی
که در خواب زمان بودم
چراغ ِ مهربانت را
شکستند و زبان بودم.
تو یی درشهرمان گرگان ،
به "کوچه باغ آلوچه"،
تویی در خاک مان ایران
میان باغ همسایه .
تو ای خاکستری فـریـاد،
تو را در داغ می جویم ! ؟
به روی قله های داد،
درون باغ می بویم .
تو در من زنده ای
لیکن
تو را همیشه می خوانم
ح – ب
تــــــــوهــم
29/03/1389
هنوز هم صـدای عــشق ،
زلابلای شاخ و برگ
درون کوچه های شهر
هنوز هم هــوای مـرگ
***
هــزار آشیان به کوه
هجوم ِبادِ سردِ دی
به شانه ی پرندگان
هـزار زخم پر شُکوه
***
به سیم های سردِ سخت
چه داغ های بی شکیب
درون سینه ی رفیق
چه زخمهای پُرلهیب
***
میانِ موجی از فریب
حضورِ مردمی اسیر
هنوز هم صدای عشق
میان شاخه های پیر
ح – ب
تـــــوهـــم
30/11/1389
شعری بخوان
لالایی خویش را گم کرده ام
: لالا لالا گُلِ پـونه
نمی بینی دلُم خونِ
لالا لالا گل مـریم
ببین تنها و بی برگم .
گوش من پُراست
از آوای غمگنانه ی تشویش .
بخوان مادر
با صدای صمیمانه ی خویش
این تویی زیر گام های من ؟
وتو را زنجیر می کنند به خاک خویش ! ؟
شعری بخوان
شاید خویش را پیدا کنیم . . .
ح – ب
تـــــــــــوهـــم
23/11/1389