آسمان ابری شد و ، باز من تنها شدم !
کوچه ها خالی شدند ، عابر شب ها شدم !
دل به ما نسپرده بود ، خوش خوشک باریده بود !
آسمان چشم من ، آه! بی پروا شدم !
در خیال باطل ام ، خلوت بانوی عشق !
آه ! رفتی از برم ! مرغ بی آوا شدم !
در تنفس های باد ، عطر گیسوی تو باد !
لحظه ای لبخند تلخ ! شاعر رسوا شدم !
می شتابد بر تنم ، بارش باران غم !
می روم آهسته تر ، مرد بی معنا شدم !
ح ب
توهم
25
شهریور
1394
آتش به جانم و ، فنا شده ام !
این همه مدهوش مانده ای که چه ؟
تعبیر شعر بی صدا شده ام !
ای مه خاموش! مانده ای که چه ؟
بی سر و سامانم و، رها شده ام !
با تن بی هوش! مانده ای که چه؟
در خاک گورم و ، بی نوا شده ام!
از چه فراموش ! مانده ای که چه ؟
رفتی و ، سوی من نیامدی ؟
این همه آغوش ، مانده ای که چه ؟
ح ب
توهم
12
شهریور
1394
لحظه هایم، باز بارانی شدند
وای! چشمانم چه نورانی شدند!
خلوت تاریک شب های دلم
بی قرار از جام پنهانی شدند
ح ب
توهم
25
خرداد
1394
شب های باران !
زیباترین ، لحظه های زمین اند ... !!
ح ب
توهم
10 شهریور
1394
بیا یک شب به روی بستری از شبنم عشق ام
هزاران رنج نا باریده را بر دفتر مشق ام
ح ب
توهم
10 شهریور
1394
کوچ پرستوها
همیشه زیبا نیست ! ؟
خاص آن هنگام،
که ترک می کنند،
دلبستگی هاشان.
***
در بال هر پرواز،
قطره اشکی پنهان .
آه ! نه! ؟
هزاران راز...!!؟؟
***
آن که کوچ می کند،
آشیانه اش، اسیر دشمن است ! ؟
جوجه اش شاید !! ؟؟
***
کوچ نا هنگام ،
نشان اهریمن است !؟
نه ! نه ! نه !
کوچ همیشه زیبا نیست !! ؟؟
ح ب
توهم
3 بامداد
02
شهریور
1394
چرا گریه میکنی ؟؟
نشستم کنارش ...
***
او رفته بود ... !!! ؟؟؟
و من ،
هم چنان می گریستم !! ؟؟
آه ! بغض سنگینی دارد ،
رنج دیگران ،
وقتی گریه میکنند ...!! ؟؟
ح ب
توهم
03
شهریور
1394