دوست تر دارم که با چشم و چراغی بر دََرَم
این تن فرسوده و این خاک را بر گسترم
من که از بیداد ِ جانم می زنم فـریاد هـو
آشنایی کو بوَد اندیشه ی روشنگرم
گر که از روز ازل آزاده بودم پس چرا
جان و دل بر تار و پود تیرگی ها بنگرم؟
ح - ب
تـــــوهـم
1388/08/04