مستِ میِ جانانی، در وقت فراموشی
کام از تو بگیرد دل،
آنگه که در آغوشی
گل در طلب بستان،
معشوقه پی مستان
دریاب دل و گل را
وقت مِی و می نوشی
این دایره ی دوران، همیشه نمی ماند
با ماه مکن هجران، خورشید همآغوشی
اندر طلبت ای جان
گر دست دهد پایان
کام دل و جان گیرم، در مستی و بی هوشی
با این دل سودایی
روزی تو به کار آیی
مِی با لب من نوشی، در وصل همی کوشی
ح ب توهم، تهران
3 بامداد 1391/07/20