وقتی که مثل درد ،
می کاوی جـسم و جــان مـــن
وقتی که می روی و دور می شوی
وقتی ،صدای قاه قاه ِ خنده هات
با دیگران شنیده می شود،
و دور می شـوی از شعر و جــهان مــن ،
واژه ، از گفتن ، می ماند...
وقتی کـه مـــاه ،
بر سـرخـی چَـشمان مـــن !!
گــــریـــه می کــــند ،
آنوقت من ، چــه می توانم کــة بگویم ؟ ؟ ؟
از کــة می تــوانــم کــة بـگـویــم ؟ ؟ ؟
تا کجای حسرت ،
هم چنان بدوم ؟
تا باورم کنی
باورت شـود :
مگسانند....؟؟؟؟؟
یغمای بی شکیب !
شعرهای پریشم باد !
در ساحل تنهایی خویش
اسیر ِ اثیری شده ام !! ؟؟
با تنهایی غریب خویش
سر می کنم....
شاید شبی ،
اگر که خسته شدی ،
اگر که باورت شد ،
شــاید
به فــریــاد رسـی !!!
ح ب
توهم
23
امرداد
1394