دلتنگ ترین آوازش را
باران ، وقتی سـرود
که آفتاب ، پریده بـود
باغ ، یخ زده بود
آسـمان ، آبی نبود . . .
* * *
آبی بمان ، آسمان!
شـاید باران بخندد
بـهار سـر زنـد
بـذر ِ دیگـر زنـد . . .
* * *
آبی بمان ، آسما ن
ابـرآلوده می بارد
قلب آدمیان .
هیچ کس نمی خندد . . .
* * *
آبی بمان ، آسمان
چشمانم ، فریادند
قهرمانان را ، کشته اند
مادران ِ خاموشوار
اسیر ِ بی دادند
* * *
آبی نـمان ، آسمان ؟ ؟ ! !
دیـو زنـده است
باران ِ خون ببار
خاک آکنده است . . .
ح
ب 1393/02/30
تو
هم
برای چشمان عاشق ات
این فرصت ِ قلیل ِ مست ،
از آن ِ تـو هسـت
غنیمت شِــمُـرَش ! ؟
شـایـد فــردا ،
نیـایـد به دســت !! ؟ ؟
بـبـیــن مـــرا ،
چــه زود پـیــر شــــده ام . . . !! ؟ ؟
ح - ب " تــــوهـم "
1393/02/30
آنَک
می آید از گرد راه
خسته ، لب بسته ، پـریـشان
: شربتی بیار خنک و گوارا . . .
باز می گوید از لحظه ی پیکار . . .
از کوچه ، از خیابان ، ازجنگل
از خانه ، از آبادی ، از آوار
می رُمبَد ، دیواری از سکوت بر لبانش :
از بند ، از شلاق ، از دیــوار
لب می گزد ،
می گرید :
از خیانت هم ولایتی ، بر زخم های بی شمار
: آه ! نیمه جان شدم ، چیزی بگو
: پـــدر ! ؟
: چرا نیامده است ؟ به "چرا " رفته است ؟ ؟
می لرزد شانه های ستبر اش
زیر لب ، درد آلود فریاد می زند :
پــدر ، نماند ،جـــان ســــپـرد . . .
دریدند ،
رمه را بر دریدند
و پــدر را نــیـز . . .
تنها شده ایم ، به خانه بیا بـرادر
بی پناه ، بی خانمان ، بی یــاور . . .
ح - ب " تــــوهـم "
27/02/1393
دوست می دارم
پرستوی کوچکم را
وقتی که صیغل می دهد
آواز آب را ...
مست می شوم
وقتی می خواند آرام
پرواز آفتاب را . . .
به حیاط می روم
پـای درخت یـاس ،
مشایعت کنم
قطره های حـباب را ! !
گوش کن !!
- - - - -
ابر می خندد . . .
بــــاران می بــارد . . .
پرستو
نغمه می خواند :
بهار ،
گل افشان آمده است . . .
ح - ب " تــــوهـم "
27/02/1393
شـاه چـراغ ِ چشممی ، بی تو بـَصَر نمی شـود
تیروکمان و نای ونی ، بی تو سـپر نمی شـود
تیــغ شکـسته پیـکرت ، درد نشــسته در بــرت
دیـو گسسته یـاورات ، رســم ســفـر نمی شـود
این همـه نـازمی کنی ، راز و نـــیــاز مـی کنـی
عـزم نـمـاز مـی کنـی، بــاز ســحـر نمی شود
شب شکن ای نگارمن ، سـاقی می گـسار من
ناجی وام دار ِ من ، از چه ظــفر نمی شـود؟
مست می شبانه ام ، در طَلب ات روانـه ام
بی تو چه بی کـرانه ام ، بی تو گـذر نمی شود
درشب و روزهستی ام ، مطرب عیش و مستی ام
عاشق خود پرستی ام ، این که هنر نمی شـود
ح – ب " تــوهـم "
23 و 26 /02/1393
فریب ات می دهد این گرگ ،
میان ِ کوچه بــاغی نیست
بمان در کلبه ی خاموش
که جز آتش چراغی نیست
نمی بارد اگر بـاران
زمین را چلچراغی نیست
نمی خندد اگر این ماه
به جز فـریـاد ، داغـی نیست
بیین در تک درخت شب
نشان هیج زاغی نیست
وطن اسطوره ی وحشت
صدای پای یاغی نیست
ح - ب تــــوهـم
21/02/1393
تـو از دشت شقایق های بی تقصیر می آیی
چـو بـارانی که بـا هنگامه ی شبگـیر می آیی
مـن از شب های بـنـد و تـنـدر و فـریـاد لبریزم
تـو از خــون چـکاوک های در زنــجــیر می آیی
خدایا! آسمان این وطن ،خاکستری رنگ ست؟
تـو سرمستی که از شبهای بی تعبیرمی آیی ؟
ح - ب تـــــوهـم 06/02/1393
نگاه کنید ! ؟
شـاید آخرین ،
تـرانه ی شـعرم باشـد . . . ! ؟
تـا در کنار همیم ،
خوبتر نگاه کنیم .
َََ
اگر بــهار بـــرود ؟
دوبـاره خــواهد آمد ؟
و من ، و تــو ،
آیـا آیـا ، خواهیم درخشید به صبح . . .؟ ؟
** " تا از کیسه مان نرفته خوب تماشا کنیم ،
آواز آب را . . . "
ح -ب تـــوهـم
دوم اردی بهشت ماه
سال یک هزار و نود و سه
هجری شمسی
* فروغ فرخزاد
** احمد شاملو
پیر می شوی آخر
بـــخـــنــد ! !
دیروز گذشت ! ؟
آن سان که باورت نشود ،
عمر می گذرد !
بـخـند ،
زمان در گذرست . .
امروز هم، گذشت
فــردا آیا ،
خواهی ماند ؟ !
ح - ب تـــوهـم
02/02/1393