خوشه ،
با دلم سخنی بگو
خوشتر از آواز ِ باران .
سرشارم از ترانه های شکستن .
جنگل را بگو ،
جامه ای سبز بیاراید،
از راهی دور می آیم
خراب و سرگشته و نا امید
میهمان ِ شبهای گمشده ام
پیدا نیست کسی ،
که همندیم ِ دلم شود
امشب میهمان ِ آتش وخاکسترم . . .!!
ح _ ب « توهم »
18/11/1385
آخرش یه روز شکارت می کنم
یه شبی عاشق ِ زارت می کنم
****
تو شبای بی ستاره
تو خود ِ قبله ی نوری
واسه ی دمیدن ِ عشق
تو مؤذن ِ صبوری
****
تو کرانه های غربت
کسی دَسامو نمی خواد
همه با دلم غریبن
کمکم کسی نمی یاد
****
تو بگو غزل قشنگه ؟
زندگی شعر ِ جفنگه
دلا مون همشه تنگه
عشق هم فقط یه رنگه
****
منم آسمون و می خوام
جایی که فقط خدا هست
تو میگی تو آسمونا
کسی با من آشنا هست ؟
****
بیا تا سحر تو راهه
تا ستاره چشم براهه
گریه های شب و بردار
ببر اونجایی که چاهه
****
تو کرانه های غربت
من و دل همیشه مَردیم
توی این زندون ِ خاکی
برگای همیشه زردیم
****
من دلم ترانه می خواد
غزل عاشقانه می خواد
کسی اینجا آشنا هست
یا فقط صدای ما هست ؟ ...!!
ح- ب « توهم »
13/11/1385
« صدای تو خوبست »
برایت عشق طلب می کنم
در این شب دردی های بیکران
شاید معبود ،
دریابد عاشقش بیمار ِ کیست
و عشق را در چشمانمان
چراغانی کند خدا
****
برایم نامه ای بفرست
من از دریا ، دلی بی آشیان دارم
صدایم کن دلا امشب
من ار باران صدایی مهربان دارم
برایم نامه ای بفرست
دلم غمگین ِ امروزست
سکوتِ سرد ِ دیروز ست
صدایم کن دلا هرشب
برایت قصه ها دارم
ح_ب « توهم »
13/11/1385
باز من، مرثیه خوانِ شبِ دلتنگی وصحرا شده ام
به سراغِ من ِ دیوانه نیایید که تنها شده ام
با تنی خسته و رنجور از این دربدری ها که منم
خون ِ دل می خورم و چون نخورم؟ بی دل و معناشده ام
بگذارید و بدانید « رَهیدن » ره ِ پایانیِ ماست
من ِدلمرده ی مسکین هم عجب، خسته از اینجا شده ام
در رثای عموی بزرگوارم
ح _ ب « توهم »
1385 /11/09
مسافر ِ غریب !! قریب !!؟
توی این شبای آروم
تو خیابونای خلوت
جای پاهای مسافر
توی کوچه های غربت .
****
می خونه دل از ستاره
رفته آزادی بیاره ؟
****
تو که از ترانه می گی
غزل عاشقانه می گی
تو خودِ خودِ بهشتی
روی برگا گُل نوشتی
****
توستاره ء زمونی
آخه حیفی تو، جوونی !؟
تو بگو غزل قشنگه
مگه دل همیشه سنگه ؟
****
توی فصل ِ عشق و بارون ،
بتکون ، غبارِِ پائیزوبتارون
میوونه شبای یلدا
قصهء دیو و پری یا
غصه ء کشتن فردا
****
بنگرستاره ها را
تن ِ آسمون کبوده
توی شهر هیچکی نمونده
دل ِ من به دست ِ باده
سر ، به دست تیغ داده
****
من و آسمون ِ آزاد
توی جنگلای آباد
وقتی دیوا رو سوزوندن
واست عاشقانه خوندن
من میام تو باغ عشقت
یه سبد گل و میکارم
توی سبزه های چشمت
ح- ب « توهم »
25/10/1385
فصلی برای شکفتن ، فصلی برای عشق
فصلی برای شکستن ، فصلی برای درد
آی !
زیباترین کلام ، مغبون شده ام ! ؟
فصلهای میانی این دفتر را چیده اند !!
: : !
فصلی برای صدافت ، فصلی برای مِهر
فصلی برای رفاقت ، فصلی برای قهر
نه ! !
این کتابْ نُقصان دارد:
فصلی برای استقامت ، فصلی برای پایداری
فصلی برای آزادگی ، فصلی برای وطن
با ریشه هائی ژرف ،
پای بر زمین نهاده ایم
تا حضور ِ آنچه را که مقدس ست
پایمردی کنیم . . .
خوابهای تعبیر نشده
ح - ب « توهم !! »
22/10/1385
ترانه های من امشب ،
سرد و خاکستریند
هوای باران دارد
آسمان ِ بی ستاره ء دلم امشب
زمین را سبز می خواهم
آنسان که
آسمان را آبی و دریا را
و باران را
که زلال ترین اشک ِ ترنُّم ست .
آی ! نیامدهء دیرین :
دلم گرفته است
خوشا قطره ای
تا شستو دهیم
زنگار ِ غم گرفته ء بیداد را
خدایا :
مهرْبانترین عشف ،
چشم ِ تو بود ،
بر دروازه های ایمان
استواری ،
از تو آهنگ گرفت
خوشا نسیمی
که از کوی تو شکل می گیرد
ح _ ب « توهم »
22/10/1385
ای خوش ترین نگاه ،
آهنگی بخوان
کبوتر ِ دلم ،
تنها شده است ...
غریبه
ح - ب « توهم »
21/10/1385
مرغ آزادی برایم گریه کن !!
قلبها آکنده اند ، سروها را کشته اند
مرِغ آزادی بهارانت چه شد ؟
سبزی با غ وهَزارانت چه شد؟
مرغ آزادی سوارانت چه شد؟
بزم و رقص بی قرارانت چه شد؟
وای ما فرسوده ایم
درعبور سالها داغ ِ حسرت خورده ایم
مرغ آزادی چرا گم گشته ای ؟
ماتم و اندوه ِ مردم گشته ای ؟
های ! من خوابم نمی آید دلم خون کرده اند
آتشی تا بی نهایت بهر ِ افیون کرده اند
شعر ِ من نیلوفر ِ مرداب نیست
عشق هم افسانه ای جز خواب نیست
یاسها خشکیده اند باغها فرسوده اند
مرغ آزادی برایم گریه کن ....
توهمی تلخ ...!!
ازشبی که ترا گم کرده ام
پنجره ها غبار ِ غم گرفت
ماه نتابید - ستاره گم شد
خورشید ناپدید شد
پدر در خون خویش غلتید
از مادر نمی گویم
غم ِ پدر یا برادر یا پسر بردوش ؟!!
راستی آیا از شب چهله چه خبر ؟!!
فریاد خاموش - توهم
۰۶/۱۰/۱۳۸۵
۳بامداد