سلام...
در آغاز
به نام او که به جشن عشق مارا میهمان نماز کرد
عاشقانه آفرید
آدمیتی که می توانست فرهاد بود می توان کاوه...
عشفبازی را چه خوش فرهادِ شیرین کرد و رفت
جان ِ شیرینْ را فدای جانِ شیرین کرد و رفت
نشانه های عشق را ،
هرگز نَجُسته ام
زیرا که از پائیزْ سْرشکسته ام
تَوَهُمِ زخیمی ام ،
سکوتِ ترا بدرد آورده است .
بر گذرگاهِ من ،
نظاره می کنی ،
شبهای بی مهتاب را...
برای عشق ،
باید بسی شاعرانه سرود
امُا نه درین زمانه که خشکیده رود.
عشق را ،
در جوانه های ناشکفتهء پائیز
از دهان سربی درخت
از آنکه عاشقانه جانْ سپرد
ازشاعر ِ گلهای سرخْ
باغهای سوسن و یاس
بایدسرود .
«عشقْ صدای صدا هاست »
و هرگز نخواهد خفت .
« من
پری ِکوچکِ غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام ، آرام
پری ِ کوچکِ غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سجرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد »
****
صدای حادثه یاران !
عاشقتان نکرده است ؟!
وقتی که سفره ها همه خالی
و قلبها ی خونی ،
در خاک ِ باغچهْ مدفونست . . .
« من از گفتن می مانم
امُا زبانِ گنجشگانْ
زبانِ زندگیِ جمله های جشنِ طبیعتست.
زبانِ گنجشگانْ بعنی: بهار، برگ ، بهار.
زبانِ گنجشگانْ بعنی: نسیم ، عطر ، نسیم.ادامه مطلب...