لحظه هایم ، بـاز بـارانی شـدنـد
وای! چشمانم چه نـورانی شـدنـد !!
خلوت ِ تـاریک شـب های دلم ،
بی قـرار از جـامِ پنهانی شـدنـد
ح ب
تـوهم
25
خورداد
1394
قهر ِ دل ات ،
نشانه ی عآشق شدن ست
چَشـمانت را می گویم
لو داده اند !!؟؟
حرفیبــزن
عاشق شده ای ...! !
ح ب
توهم
22
خورداد
1394
پــیدایم کـن ! ؟
در آسـمانِ بی چـتری
به روز ابــری بــاران
گــم شـــده ام .
***
حرفی بــزن
فقط از خــودت !؟
تا نشانه های تو را دریابم
بــاورت کــنم
***
خیس و لـرزانم
زیــر ِ چـادرت
پناهم می دهـی ؟
ســرد و گــریـانـم ....!!؟
***
کلامی بگو !
بیــدریـغ .
از راز هـای نا گفته
از آنچه ،
پنهان اش می کنی !
***
چتر بـارانم بـاش
در سایه ات آرام گرفت
قلب پـریشنده ی مـن !!
عجیب دل شکسـته ام
نـــگــراتــم بـــاش ... ! ؟
ح ب - تــوهم
22
خورداد
1394
با من کمی بخند
از دیگران مخوان
از شعر ِ خود بگو
حتی اگر به پـند ...
ازخاک ِ باغ ِ خیس
از جرعه های مست
از هر چه گفتنی ست
از ساقی الست...
دیگر نخوانم ات
ازتغمه های رود
تا آن که جان شوی
دلدار ِ ما درود ...
ح ب
توهم
20
خورداد
1394
مهربانا! اندکی بر گوش جان آواز کن
خنده ی مستی بزن ، دیوانگی آغاز کن
آه ! در دریای شب ، مستور غم بودم ولی
شعله ی شمعی بزن پروانه ها را ناز کن
زورق ِ خـورشـید را از روز ِ من دزدیده اند!؟
ماه شو ! ،بر پـرنـیان ِ شـعر من پــرواز کـن
باز من افتاده ام در کوی رندان ِ خراب
ساغر ِ مستی بزن تا شوکرانش ساز کن
روز و شب در حسرت ِ یک قطره ی باران عشق
خون چکید از شاخِ مـژگان، شبنمی دمساز کن
هستی ِ ما را به یغما برده اند از جام مست
طبل رسوایی بزن شوریده را طناز کن
ح
ب 20
تو خورداد
هم 1394
باران می بارد و دل من ،
آفتابی نمی شود
یعنی که به خند
شاید آرام به گیرد
دل فرسوده من
ح ب
توهم
19
خورداد
1394
شاید اگر از آسمان ، یک خنده بر ما می زدند
بر جان ِ تب دار زمین ، یک جرعه معنا می زدند
هرگز به کام ِ مادران ، شب های تار غم نیود
افتاده در غرقاب خون صد خفته را تا می زدند
شاید ولی کو خنده ای ؟ هر جا که بینی بنده ای
در بند بندی بی کران ، بر دارِ مینا می زدند
...
...
...
ح ب
توهم
19
خورداد
1394
ز باغ سرد خاموشی ، نشانی در نمی گنجد
نه بذری نی گلی ،نی ساقه نی ساغر نمی گنجد
ح ب تـوهـم
18 خورداد
1394
دل به دریا می زنم باد از چه باک؟
شعر معنا می زنم داد از چه باک ؟
....
...
...
...
...
...
ح ب
تـوهم
18
خورداد
1394