سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لیلای من لیلای من

ای شَـطّ خون پالای من

هستی تویی مستی تویی

دریای سرمستی تویی

خام توام ، رام توام

بی باده در کام توام

لیلای من لیلای من

ای سایه سر بالای من

آرام جانم می زنی

روح و روانم می زنی

من عاشقی لب دوخته

درجام حسرت سوخته

لیلای من لیلای من

ای مونس ِوالای من

ح ب

تـــــــــوهــــم

19/02/1389

 


نوشته شده در  جمعه 94/5/23ساعت  10:22 عصر  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

می دانی :

آخر نرود میخ ِ آهنین بر سنگ !!

این گوش که تو می شنوی

وین اشک که برچَشم منش

می فکنی ،

داستان ِ من و شب های دل انگیز من است !!!

جانا! نرود میخ به سنگ

باز من ، منتظرم

پیش ِ چَشمان سحر

در به درم ...

هرگز نرود به گوش من ، ای عیار

آن قصه که تو دوش ،

به گوشم خواندی !!! !؟؟؟

 

23

امــرداد

1394


نوشته شده در  جمعه 94/5/23ساعت  6:2 عصر  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

تقدیم به شمع های فروزان شعر و ادب پارسی

استاد هـوشنـگ ابتــهاج

 و زنده یاد

استاد مهدی اخوان ثالث :


شبی به دفتر ِعشقت، مرا تو مهمان کن

تــرا به جـان ِ"اهـورا" بـدَم ، بـــهاران کـن

قـریـنِ رنـج و مــلالـم ، دریـن شـب یـــلدا

تو خود ستارهء صبحی،شراره بــاران کن

بـریـن خــزان ِ ستـمـدیـده‌ء سـکوت آئیـن

بخوان تـرانهء " امٌیـــد" و یــادِ یــاران کـن

طنین ِخنـدهْ "سـایه" نه کس دگر بـشنید

تـو جانْ ز پـرده برون آی و میگساران کـن

من آن " تـَوَهًُـمِ" دردم دریـن حضور ِصبور

اگـر تـرانهء عشقـی ، هـوای بـــاران کــن

ح ب

توهم

09

امرداد

1385


نوشته شده در  سه شنبه 94/5/20ساعت  11:15 عصر  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

هرشب مرا گم می کنی ، آخَـر که پیدات کنم

هم راه مردم می کنی ، من باز، رسوایت کنم

من مهرِ تابان ات نی ام ، بازیچه گردان ات نی ام

" فیروزه ی " مهتابی ام ، هر شب هویدایت کنم

ح ب

توهم

20

امرداد

1394


نوشته شده در  سه شنبه 94/5/20ساعت  11:49 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

هیچ بارانی دلم را وا نکرد

هیچ کس شعر ِ مرا معنا نکرد

هیچ حتا ، هم رهی با ما نماند

هم زبانی، هم مرا آوا نکرد

من به جـادوی فلک ، درمانده ام

هیچ کس، سِحر ِ فلک را تا نکرد

هر زمان در هول و ، تشویش و ، فغان

بلبلی هم ناله ای ، تنها نکرد

هیچ کس پـروانه ای را ره نداد

هیچ شمعی ، تـا سَحَر غـوغا نکرد

مانده ام بر دار ِ عـالم ، رهـگذر

یک نظر هم ، برمن ِ رسوا نکرد

ح ب

توهم

18

امرداد

1394


نوشته شده در  سه شنبه 94/5/20ساعت  11:15 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

جادو چه می کنی ؟

غــوّاص شب منم

بازی چه می دهی ؟

تیر نگاه تو

افتاه بر تنم !

***

بازت نمی نهم ؟

تا راهی از خدا .

گل واژه می زنم.

تا اوج خنده ها ...

***

بازی چه می دهی

از پیش ، روشن است

خوابم نمی برد

بازنده اش تویی .

***

ای دختر ای سحر

خواب می کنم تو را

جادوی من ، تویی .

خـــواب ست و شــب دگر ...

***

ای خوب ِ مهربان

با من به خنده در.

بازت نمی نهم

ای دختر ای سحر...

ح ب

توهم

18

امرداد

1394


نوشته شده در  یکشنبه 94/5/18ساعت  2:45 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

هی فلانی ! دل من

دانه ی خون رنگ انار

تو بدانی تو ندانی

به خدا می تـرکـد !!

***

من به امید نگاه تو ،

غزل ساز شدم

تو بدانی تو ندانی

غزلم می شـّکـند

***

قطره ام ،

رنگ بلور

عاشقم

برکه و حور

چه بدانی چه ندانّی

قطره ام می خشکد.!

***

من تو را منتظرم

باید از چشمه مرا

آب دهی ، به تو محتاجم من !

تو بدانی تو ندانی !!!!

دل من ! آه شکست .... !! ؟؟

پس تو کی می آیی ؟

ح ب

توهم

18

امرداد

1394


نوشته شده در  یکشنبه 94/5/18ساعت  12:34 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

زمان ،
Crepuscular rays at Sunset near Waterberg Plateau edit.jpg
آوار ِ خستگی ست .

بخنـــــد !

بقدر ِلطافتی که دارد باران بخند.

***

انسجام میگیرد عشق ،

اگر که باور کنی، آواز آب را

دل سپاری ،

پرواز ناب را .

***

هوای خانه تاریک ست !؟

صدایی در میانه نیست ! ؟

آبی بزن ، باغچه را ،

چراغی بر فـروز کوچه را ،

فردا ،

صبح ِ دیگری ست . . . !!! ؟؟؟

 

ح - ب

تــــوهــم

21/05/1387

و

18 - امرداد - 1394


نوشته شده در  شنبه 94/5/17ساعت  11:32 عصر  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

به سمت ِ خیال توعکس هایی بسیار زیبا از ماه شب چهارده

تا دور دست ها ، باران نباریده ست ! ؟

ای کاش ، شبنم چَشم من .

خیال تو را ، به طرب انگیزد.

تا در واپسین ِ دمان ،

ماه ، آبستن ِ سحر شــود

ح ب

توهم

15 امرداد 1394


نوشته شده در  پنج شنبه 94/5/15ساعت  1:9 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

آواره ی جهانم . باران خانه ام باش

با شبنم محبت ، باغ و بهـانـه ام باش

من کودکی غریبم ، درشهر بی نشانی

آرام ِدل ندارم ، راز شبانه ام باش

با زورقی شکسته، افسوسً دل سپردم

موجی به جانم افکند، یارا! کـرانه ام باش

ازآسمان رحمت . ما را برون نهادند

ای آفتاب خوبان . گرمای شانه ام باش

ما بی کسان دردیم . معنای هم نبردیم

در وحشت زمانه . تیغ و کمانه ام باش

ح - ب

تــــــــوهـــــــم

02/اسفند/1388 و

15 امـرداد 1394


نوشته شده در  پنج شنبه 94/5/15ساعت  12:19 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یقین گم شده ...
جاهلانه در زمان ... !
عاشقانه در باران ...
قلب بی دریغ من ...
روز پدر ...
شب های بیهودگی...
آتش و فریاد...!
شعر رهایی ...! ؟
راه نظر ...
مزار تنهائی...
[عناوین آرشیوشده]